ارغوانارغوان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

خط خطی های مادرانه

پایان چهل روزگی

عزیزکم یکشنبه روز چهلم تولدت بود. 23م شهریور 1393. روز به روز داری بزرگتر میشی و هر روز کلی با دیروزت فرق کردی. بیشتر و بیشتر داری دنیای اطرافت و ما رو میشناسی. به حضور من و پدرت توی خونه عادت کردی. خیلی عجیبه که از الان میدونی به غیر از من و تو کس دیگه ای هم توی خونه هست که وقتی از بیرون میاد براش ذوق میکنی. دست و پا تکون میدی و انقدر خودت و لوس میکنی و ادای گریه درمیاری تا بغلت کنه. خیلیییی ناز میخندی خیلیییی. دیگه اون لبخندهای غیر ارادیت دارن جاشون و به خنده های واقعی و با احساس میدن. ساعت خوابت خیلی کم شده. خیلی مقاومت میکنی که نخوابی. مواقع بیداری هم تا کسی باهات حرف نزنه آروم نمیشی. جدیدا هم که تفریحت شده تو بغل ما خونه رو بگردی و ا...
22 شهريور 1393

دل تنگی دخترانه

کنارش دراز میکشم و لپ تاپ و روشن میکنم. از بیخوابی شب قبل هنوز گیجم ولی دیگه نمیتونم هم بخوابم. دائما حواسم به چشمای نیمه بازشه که میخواد بخوابه ولی نفخ و دل پیچه مانع میشه. آروم با دستم میزنم روی سینه ش و لالایی میگم تا چشماش دوباره بسته شه. منظره ی صورتش از نیم رخ خیلیییی قشنگه. مخصوصا دماغ فندقی ریزش. فکر میکنم حتما اون هم مثل من از خونه موندن حوصله ش سر رفته. هرچند تجربه ی من و از دنیای بیرون از این چهاردیواری نداره. نمیدونه اون بیرون چه خبره. ساعتهای شلوغی مترو کیه. سه چهارماهی میشه که با اتوبوس و مترو جایی نرفتم. دلم حتی برای صدای دستفروشها هم تنگ شده. برای دینگ دینگ دینگ قطار توی هر ایستگاه و خانمی که اسم ایستگاه و اعلام میکنه. دلم...
15 شهريور 1393

شیری از شیره ی وجود

با چشمهای درشت قشنگش زل میزنه تو صورتم. بغلش میکنم. ابروهاش ومیده بالاتر که چشماش بیشتر باز شه و لبهای کوچیکش و غنچه میکنه. دوست دارم ریز ریز صورتش و ببوسم. دستهاش و میاره بالا و انگار تو هوا دنبال یه چیزی میگرده. انگشتهای سفید کوچولوش و میگیرم بین لبام و میبوسم. همین که تقلاش و برای رسیدن به شیر می بینم با لذت شروع میکنم به سیر کردنش. قبل از گرفتن سینه م حرص میزنه ولی همین که به شیر رسید با متانت و آرامش غذا میخوره. وقتایی هم که من دیر جوابش و بدم موقع شیر خوردن کلی غر میزنه. انقدر موقع خوردن عجله میکنه که میپره تو گلوش و به سرفه میافته. خیلییییی دوست داره یکی باهاش حرف بزنه یا اینکه زیر چونه شو نوازش کنه. عادت داشت روزها رو بخوابه و شبه...
10 شهريور 1393

روزهای اول تولد

از همون لحظه ی اول دوست داشتنی و خوردنی بود. خیلیییییییی ناز و ملوس. بی دردسر و پوستش مثل برف سفید. قرار بود روز پنج شنبه که ارغوان سه روزه میشد ببریمش برای چکاپ. اول صبح رفتیم مرکز بهداشت محل مامان اینا برای آزمایش غربالگری تیروئید و بعدش هم راهی بیمارستان شدیم. خانم دکتر ممیشی دخترم و ویزیت کرد و براش آزمایش چک زردی نوشت. اون روز از صبح صورت دخترم زرد شده بود. حتی چشماش. برای اینکه موقع آزمایش دادن اذیت نشه سریع پوشک ارغوان و عوض کردم و بهش شیر دادم تا خوابش ببره برای همین نوبت نمونه دادنمون عقب افتاد.  تا جواب آزمایش آماده بشه خانم دکتر رفته بود و دکتر جایگزینش آقای عرب حسینی دستور بستری داد. زردی دخترم به 13.8 رسیده بود. خیلی ناراحت...
1 شهريور 1393
1